کاروانی از شعر
« انوری » راضی به رضای الهی است.
به دست ما چو از این حل و عقد چیزی نیست
به عیش نا خوش و خوش گر رضا دهیم رواست
***
این بیت از صائب است.
دل چو ذوق بیخودی را یافت خصم جان شود
بر زمین ساکن نگردد طفل چون دامن شناخت
***
قافله سالار سبکباران
نقد جان بر سر بازار محبت دادم
تا بدانند که من هم ز خریدارانم
سر به سر بار گران بود ز دوش افکندم
حالیا قا فله سالار سبکبارانم
فروغی
خواجوی کرمانی:
مرا مگوی که خاموش باش و دم در کش
که در جمن نتوان گفت مرغ را خاموش
***
عماد فقیه:
گر در جهان دلی ز تو خرم نمی شود
باری چنان مکن که شود خاطری حزین
***
شکر و شکایت:
مرا شکایت بسیار و شکر اندک هست
اگرچه می نزنم دم ز اندک و بسیار
ظهیر فاریابی
این بیت زیبا از فروغی است
گه قمر پندارمت گاهی پری گاهی فرشته
پرده از رخ بر فکن یعنی بر آر از اشتباهم
***
سعدی معتقد است ،عاقلان از سر عشق بی خبرند.
عاقلان خوشه چین از سرّ لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
***
اهلی شیرازی:
هر که واقف از خزان عمر گشت
با سرشک سرخ و روی زرد زیست
***
نظرات شما عزیزان: